افسانه عشق

دلنوشته

دلتنگی

 

[تصویر: jxj24bq0emj3p80fogkc.jpg]

 

+ نوشته شده در 4 / 2 / 1398برچسب:,ساعت 22:32 توسط زندانی زندگی |


فاصله ها


اینکــه بـاید فـرامـوشت می کـردم

را فــرامــوش کـــردم

تـو تکـراری تـرـن "حضـــور" روزگـار منــی

و مــن عجیب؛

بـه بــودن تــــو...

از آنسـوی فاصـله هــا

خــو گــرفتـه ام...

+ نوشته شده در 11 / 2 / 1392برچسب:,ساعت 20:29 توسط زندانی زندگی |


رو به راه

گفت رو به راهی؟؟


گفتم رو به تمام بیراهه های دنیام،


وقتی تو کنارم نیستی.......


 

 

+ نوشته شده در 8 / 2 / 1392برچسب:,ساعت 16:42 توسط زندانی زندگی |


لیلی لیلی

مجنون با انگشت روی خاک مینوشت :

 

لیلی لیلی...

 

پرسیدند چه میکنی؟

 

گفت چون میسر نیست من را کام او ...

 

عشق بازی میکنم بانام او ...

 

 

+ نوشته شده در 5 / 2 / 1392برچسب:,ساعت 14:18 توسط زندانی زندگی |


وفا

 

در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چوشمع
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار ونزار و اشک بارانم چو شمع

 

+ نوشته شده در 4 / 2 / 1392برچسب:,ساعت 22:54 توسط زندانی زندگی |


گلایه

 

گلایه ای نیست...

از نبودنت گلایه ای نیست

تو مقصر نبودی ..

من عاشق نیستم …

وگرنه هزار و یک راه بود برای پابند کردنت …-

 

+ نوشته شده در 4 / 2 / 1392برچسب:,ساعت 22:52 توسط زندانی زندگی |


کاش

کاش یکی پیدا میشد که وقتی می دید گلوت ابر داره و چشمات بارون

 

به جای اینکه

 

بپرسه “ چته ؟ چی شده ؟ ” ؛ بغلت کنه و بگه “ گریه کن ” . . .

 

 

+ نوشته شده در 4 / 2 / 1392برچسب:,ساعت 22:48 توسط زندانی زندگی |